loading...
همه چیز از همه جا(وبلاگی از مهدی و صدرا)
مهدی و صدرا بازدید : 26 شنبه 30 شهریور 1392 نظرات (0)

"کونت اسپارکا" یک تاجر 62 ساله برزیلی است که علاقه خاصی به خودروی شخصی اش دارد.

 این میلیونر که ساکن شهر سائوپائولو است به تازگی وصیت نامه ای نوشته است

 که یکی از بندهای آن بسیار عجیب و غیر معقول به نظر می رسد.



این مرد وصیت کرده است تا بعد از مرگ او را به همراه خودروی محبوبش

 به خاک بسپارند تا به خیال خود در آن دنیا نیز خودرویی خوب داشته باشد.

 همچنین او دوست ندارد از این خودرو حتی در قبر دور شود.

این مرد یک خودروی بنتلی مشکی رنگ با تمام امکانات دارد

که قیمت آن در حدود 500 هزار دلار برآورد می شود.

 این مرد برای آن که نشان دهد وصیت نامه اش ساختگی نیست

 در حیاط خانه اش یک قبر بزرگ کنده است تا خودرو را درون آن قرار دهد.

این مرد دلیل نوشتن بند عجیب وصیت نامه اش را مشاهده یک برنامه مستند

در تلویزیون برزیل اعلام کرده است. او میگوید اگر نمیخواست

 چیزی برای خانواده اش به جای بگذارد تمام زندگی را به همراه خود دفن می کرد.







مهدی و صدرا بازدید : 50 شنبه 30 شهریور 1392 نظرات (0)

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،

اگر اهل داراب باشید و یا به این شهر سفر کرده باشید

 و از خیابان سید جمال الدین اسدآبادی این شهر عبور کرده باشید

 فروشگاه لوازم صوتی رمضان پور را دیده اید.

حاج احمد را می توان در اکثر برنامه های فرهنگی،

هنری و مذهبی شهرستان پای سیستم صوتی پیدا کرد.

احمد رضا رمضان پور در سال 1348 در داراب متولد شد ودر سال 1365 با 100 نفر

 از دانش آموزان هنرستان فنی 17 شهریور از طریق سپاه محمد رسول ا...

به مناطق جنگی اعزام شد.حاج احمد در زمان اعزام 17 سال بیشتر نداشت.

وی با وجود جراحت در عملیات کربلای چهار و بعد از بهبودی نسبی،

خود را به عملیات کربلای پنج رساند و از ناحیه سر،

 دست و پا دچار 60 درصد جانبازی شد. حاج احمد شهادت را نیز تجربه کرده است!

مسیح ریحانی مسئول سرویس "افلاکیان دارابی"

 و آرش خواجوی خبرنگار/ عکاس سایت داراب آنلاین

 پای صحبت های حاج احمد نشسته اند که در ادامه می آید.

در چه عملیات هایی شرکت کرده اید؟

 در عملیات کربلای چهار و پنج شرکت کردم. در عملیات

کربلای چهار به عنوان فرمانده دسته بودم و به دلیل لو رفتن معبر،

ایران نتوانست در آن منطقه عملیاتی داشته باشد

و من در همان ابتدای عملیات بر اثر موج گرفتگی از ناحیه سر و پا دچار مجروحیت شدم.

با توجه به اینکه عملیات کربلای پنج هفت روز

 بعد از کربلای چهار اتفاق افتاد و با وجود مجروحیت چطور وارد عملیات کربلای پنج شدید؟

بعد از مدتی که در بیمارستان صحرایی بودم بهبودی

نسبی پیدا کرده و به اتفاق دوستم کورش نوابی به گردان ابوالفضل (ع)

 که رزمندگان دارابی در آن مستقر بودند وارد شدیم تا برای عملیات کربلای پنج آماده شویم.

در عملیات کربلای پنج چه گذشت؟

در این عملیات که فاصله ما با دشمن 25 متر بود در منطقه دریای ماهی

 شلمچه آغاز شد که تانک های دشمن جلو حرکت می کردند و نیروهای پیاده پشت سر آنها بودند.

وی ادامه داد: در عملیات کربلای پنج رزمنده درخشان که یکی از آرپیجی زن های ما بود

 بر اثر پرتاب موشک های بیش از حد آر پی جی پرده

گوشش پاره شده بود و خونریزی داشت اما همچنان ادامه می داد.

نحوه مجروحیت و اینکه چگونه شهید اعلام شدید؟

در عملیات کربلای پنج بر اثر اصابت دو موشک 100 فرانسوی

 به خاکریزمان مجروح شدم.بعد از اصابت موشک ها

 به خاکریزی که من و هشت نفر دیگردر آن قرار داشتیم

تعدادی شهید و من نیز دچار مجروحیت شدید از ناحیه سر،

دست، پا، کمر و لگن شدم به طوری که فرمانده ما حاج علی اکبر صابریان

 فکر کرده بود من نیز شهید شده ام، به همین دلیل به همراه دیگر اجساد شهدا به پشت خط اعزام کردند.



وی افزود: آنها با اطمینان از اینکه من نفس نمی کشم

 پلاکم را نصف کرده و اسمم را به عنوان یکی از شهدا به تعاونی سپاه داراب اعلام کردند.

چطور متوجه شدند شما زنده شده اید؟

از آنجا که من لیاقت شهید شدن را نداشتم بعد از نیم ساعت که

 در سرد خانه بودم حاج محمد یونسی راننده اداره آموزش و پرورش داراب

که آذوقه برای رزمندگان آورده بود بعد از تخلیه بار برای اطلاع

از تعداد شهدای دارابی به سردخانه می رود تا به خانواده آنها اطلاع دهد.

وی در ادامه به نقل از محمد حسین یونسی می گوید:

 سرد خانه را باز کردم و جنازه شهیدی را ابتدای سردخانه دیدم که روی پلاستیکی

 که دور آن پیچیده بودند قسمت صورتش بخار جمع شده بود.

به همین جهت چند بار صدا زدم بیایید که یک نفر زنده است.

این جانباز دارابی افزود: به گفته آقای یونسی در همین
حین امدادگران بالای سرم آمده و از پلاستیک بیرونم آوردند.

 بعد از شست و شوی صورتم که بر اثر جراحات زیاد غرق خون شده بود

 شناسایی شدم و بعد از چند روز به خانواده ام اطلاع دادند که پسرشان زنده است.


احمدرضا رمضان پور که دقایقی مرگ را تجربه کرده است

به خبرنگار داراب آنلاین گفت: بعد از اینکه من را از سردخانه بیرون آوردند

 حدود 12 روز بیهوش بودم و در این مدت جراحی های زیادی را در بیمارستان شهید

نجاتی مشهد بر روی من انجام دادند تا اینکه به هوش آمدم و متوجه شدند من از استان فارس هستم.

وی افزود: به همین جهت خواهش کردم من را به شیراز اعزام کنند.

بعد از بهبودی نسبی من را به بیمارستان نمازی شیراز اعزام کردند

و در آنجا نیز به مدت یک سال نزدیک به 25 عمل جراحی روی سر و دستم انجام شد.

 دست راستم که بر اثر اصابت ترکش تمام اعصابش قطع شده بود

بعد از عمل های متعدد بهبودی نسبی پیدا کرد.

هنوز هم ترکش در بدن شما است؟

در حال حاضر فقط 10 ترکش در جمجمه و غیر از آن ترکش هایی در لگن،

 ساق پا و دست راستم قرار گرفته است.

شیرین ترین لحظه زندگی شما کی بوده است؟

این جانباز 60 درصد دفاع مقدس گفت: خوش ترین

 و شیرین ترین لحظات من زمانی بود که در جبهه در کنار دوستان و هم کلاسی هایم بودم.

این روزها مشغول چه کاری هستید؟

ابتدا خدا را شکر می کنم که سلامتی ام برگشته

و روی پای خودم هستم و با توجه به مشکلات جسمی

 که داشتم لحظه ای ننشستم. به ورزش روی آورده و چندین

 قله مرتفع از جمله دنا، شیرکوه، تفتان، علم کوه و چندین قله شهرستان

داراب را فتح کردم. در حال حاضر نیز با وجود مشکلات جسمی و

 اینکه دکتر گفته بود در صورت ادامه تحصیل به دلیل

 وجود ترکش در سر احتمال فلج شدنم زیاد است

 ادامه تحصیل داده و دانشجوی فوق لیسانس

 الکترونیک می باشم. تمام زندگی را از ورزش و کوهنوردی دارم.

وی افزود: جانبازان مشکلات روحی و جسمی زیادی دارند به طوری که نمی توانند آن را بازگو کنند.

وی عضو طرح معتمدین معین بنیاد شهید که وظیفه سر کشی

به خانواده شهدا، جانبازان و ایثارگران را به عهده دارد،

مشاور فرماندار در امور ایثارگران، عضو انجمن دوستداران میراث فرهنگی،

عضو هیات امنای مجتمع درمانی، فرهنگی و مذهبی  بیت الزهرا (س)،

 عضو کمیته صوت ستاد نماز جمعه می باشد و با اداره ارشاد همکاری می کند.

توصیه شما به جوانان چیست؟

من کوچکتر از آن هستم که بخواهم توصیه ای برای جوانان

داشته باشم اما برای جوانان امروز که 20 سال بیشتر ندارند

و از دین و مذهب جدا هستند غصه می خورم،
من به عنوان یک برادر کوچکتر خواهش می کنم که پیرو ولایت باشیم

چرا که ما هر چیزی داریم از ولایت، انقلاب و شور و هیجان انقلابی است که بچه های آن زمان داشتند.

وی افزود: زمانی که روح از بدن انسان جدا می شود

 فقط به فکر اعمال خوب، بد و فردای قیامتش است

 تا بتواند به اعمالش جواب دهد، پس در این مدت کوتاه عمر

 بیایم کاری کنیم که جز برای رضای خدا قدمی برنداریم و هدفمان فقط خدمت به مردم باشد.

چه انتظاری از مردم و مسئولین دارید؟

ما بچه های جانباز، خانواده های شهدا و ایثارگران ممنون

 این انقلاب هستیم که ما را در این راه قرار داده است.

 هیچ چیزی از این انقلاب نمی خواهیم جز یک احترام.

 چرا که کاری که انجام داده ایم در راه و برای رضای خدا بوده است

و پشیمان هم نیستیم و در این راه قدم برداشته ایم تا آخرین

 لحظه عمرمان نیز شاکر خدا هستیم و حاضریم در این راه قدم برداریم.

وی که 22 سال خدمت صادقانه در اداره آموزش و پرورش داراب

 را در کارنامه خود دارد در پایان می گوید:

 از حاج صمد حامدی که راه را به عنوان یک

 مربی و مدرس خوب به ما نشان داد تشکر و قدر دانی می کنم.

" تا خدا نخواهد سیبی از درختی نمی افتد "

مهدی و صدرا بازدید : 49 پنجشنبه 14 شهریور 1392 نظرات (0)

یارو کچله روی کلش یه خال داره اندازه ۱۰ تومنی ،

 رفیقم میگه اون خالِ ؟ گفتم په نه په دکمه Power اگه دست بزنی یارو خاموش میشه ! …


...........................................................................................

استاد اومده برگه تمرین داده , یکی از بچه ها میپرسه استاد حل کنیم ؟

استاد گفت : پ ن پ ببر واسه مامانت سبزی بخر بزارتوش…!

.....................................................................................................

رفتم مغازه یه سبد پر خرید کردم ، یارو میگه : کیسه هم میخوای ؟

پَ نه پَ فرغون آوردم با اون می برم

.......................................................................................................

 به رفیقم میگم توی باغ نیستی چرا ؟ میگه یعنی متوجه نیستم ؟ گفتم پَ نه پَ توی کوچه ای ! بفرما داخل جلوی در بده !

.............................................................................................................

خواهرم میگه داداش !!! گاو بچه زاست ؟ گفتم پَ نه پَ تخم میزاره اندازه هندونه !

 .....................................................................................................................

 صدای خر و پفش کشتمون!!!تکونش دادم از خواب پرید.

 گفت صدای خر و پفم اذیتت میکنه ؟

 گفتم په نه په جنس صداتو دوست دارم

فقط میخواستم بهت بگم تئ ائج که میری رو تحریراتش بیشتر کار کنی

مهدی و صدرا بازدید : 49 پنجشنبه 14 شهریور 1392 نظرات (0)

یارو رشته‌اش دامپروری بوده، روش نمیشده به کسی بگه. یکی ازش می‌پرسه: رشته‌ات چیه؟

میگه: دامپیوتر، گرایش پشم افزار!

...................................................................................... 

یارو ميره بهشت زهرا از مسولش مي پرسه

 آقا راسته که ميگن شهيدان زنده اند ؟ميگه بله

آقا ....ترکه مي گه پس قربونت اين غضنفر ما رو صداش کن بياد

.........................................................................................

 ترکه میره استادیوم، جای اینکه فوتبال نگاه کنه مرتب سمت راست و چپ

بالای سرش رو با تعجب نگاه می کرده! بهش میگن: چرا فوتبال

نگاه نمیکنی؟ میگه: دنبال کلمه زنده میگردم

مهدی و صدرا بازدید : 48 جمعه 08 شهریور 1392 نظرات (0)
به گزارش گروه خواندنی های باشگاه خبرنگاران،  دیرکردن برای رسیدن به جایی به دلایل مختلف ممکن است به وجود آید برای مثال گیر کردن در ترافیک یا پیش آمد مشکلی عجیب می تواند دلایل خوبی برای دیر کردن باشد اما به تازگی افرادی با بیماری دیرکردن نیز پیدا شده اند.

"جیم دونبار" مردی 57 ساله است که تا به حال برای هیچ کاری نتوانسته است به موقع خود را به مقصد برساند و همیشه به عنوان یک مرد بی مسئولیت شناخته می شود. او در آخرین جلسه ای که با پزشکان داشت نیم ساعت دیر رسید و الببه متوجه موضوعی بسیار عجیب شد.



آقای دونبار به گفته پزشکان دچار بیماری "دیرکردن" شده است که مشکلی بسیار نادر بوده و کمتر کسی در دنیا به آن مبتلا میشود. او همیشه هنگام تاخیر خود می گوید که دست او نیست که دیر می رسد ولی کسی حرف او را باور نمی کند.

این مرد اسکاتلندی در خاطرات خود میگوید یک بار برای رفتن به سینما 11 ساعت زودتر حرکت کرده است اما بازهم 20 دقیقه دیر برای تماشای فیلم رسیده است و خودش هم دلیل این دیرکرد را نمی داند. او هم اکنون تحت درمان های روانشناختی خاصی قرار گرفته است تا بهبود یابد.
مهدی و صدرا بازدید : 97 جمعه 08 شهریور 1392 نظرات (0)

عمو زنجیر باف جان


ضمن عرض سلام و خسته نباشید


جهت زحمات بی دریغ شما بزرگوار


یک گِلکی داشتم از حضورتون . . .


شما که زنجیر ما رو بافتی . . .

پَس چرا پشت کوه انداختی ؟

مشکلتون دقیقاً چی بود ؟
مرض داشتید این همه زنجیر

بافته شده رو پشت کوه انداختید ؟



تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
بعضی ازمطالب این سایت از باشگاه خبرنگاران گرفته شده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    امکانات و محتویات این وب خوب است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 56
  • بازدید سال : 686
  • بازدید کلی : 4,223
  • کدهای اختصاصی
    دریافت کد قلب دنبال موس

    دریافت کد قلب دنبال موس

    دریافت کد بارش برف

    دریافت کد بارش برف

    دریافت کد قفل کلیک راست

    دریافت کد قفل کلیک راست